یادداشتهای هلن عزیزی

ساخت وبلاگ
وبرای تمام روزهایکه ندیدمتبرای تمام آغوشیکه سرد شدبرای تمام اشکهایکه نریختمبرای تمام هفت سالیکه ندیدمتنمیدانمچرا؟؟کهنه نمی شویکمرنگ نمی شویدور نمی شویهر روز نزدیکترهر روز آشکارترهر روز سبزترهفت سال استندارمتانگار هفت دقیقه ......روحت شاد مادرم یادداشتهای هلن عزیزی...
ما را در سایت یادداشتهای هلن عزیزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : helenazizia بازدید : 50 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1402 ساعت: 19:16

هفت صبح بیدار میشدم تمام کوچه ها را با فکر تو می پیچیدم تند تند چه غلطی میخواستم بکنم کجا باید میرفتم که عجله داشتم.به تو میرسیدم با کیسه کوچکی از توتِ درختان سر راه ذوق میکردی وقتی مرا میدیدی ودوباره تند تند بعد انجام کارها رو به سوی خانه کاش بیشتر می ماندم اخر این دنیای بی صاحب چه داشت که هر دو عجله داشتیم مادر جانهلن عزیزی + نوشته شده در جمعه سیزدهم بهمن ۱۴۰۲ ساعت 11:31 توسط هلن عزیزی  |  یادداشتهای هلن عزیزی...
ما را در سایت یادداشتهای هلن عزیزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : helenazizia بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1402 ساعت: 19:16